تعداد بازدید 17
|
نویسنده |
پیام |
ali
ارسالها : 2
عضویت: 11 /1 /1392
|
حکایت اول
یک داستان از منطق الطیر عطار است که خیلی جالب می باشد .
عابدی کز حق سعادت داشت او
چهارصد ساله عبادت داشت او
از میان خلق بیرون رفته بود
راز زیر پرده با حق گفته بود
همدش حق بود ,او همدم بس است
گر نباشد او و دم حق هم بس است
حایطی بودش درختی درمیان
بر درختش کرد مرغی اشیان
مرغ ,خوش الحان و خوش اواز بود
زیر هر اواز او صد راز بود
یافت عابد از خوش آوازی او
اندکی انسی به دمسازی او
حق سوی پیغمبر آن روزگار
روی کرد و گفت با آن مرد کار
می بباید گفت :آخر ای عجب
این همه طاعت بکردی روز و شب
سالها از شوق من در سوختی
تا به مرغی آخرم بفروختی ؟
گرچه بودی مرغ زیرک از کمال
بانگ مرغی کردت آخر در جوال
من تورا بخریده و اموخته
تو ز نا اهلی مرا بفروخته
تو بدین ارزان فروشی هم مباش
همدمت ماییم ,بی همدم مباش
|
|
یکشنبه 11 فروردین 1392 - 21:54 |
|
تشکر شده: |
|
|
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.